خداوند عمر و عزتشان بدهد ...

دیروز غروبی ، مریم بانو برامان قاطی کرد بدجور که یعنی چی ؟! این چه وضعیت اسف باری است ؟! پاشو خودت را جمع کن ! ... اولش که سبقه و سابقهء ده دوازده سال وبلاگ نویسی را ییهو بستی توی بقچه و گذاشتی کُنج پستو ! و رفتی سراغ فیسبوک لعنت الله علیه ! آنجا هم که خیلی نمک گیر و جاگیرپاگیر نشدی و تا عروس عشوه گر هزار داماد اینستاگرام جلوه گری آغاز کرد فیسبوک را فرتی رها کردی و غرقه شدی توی افهء عکس و عکاسی و این ( نو که اومد به بازار ) ! حالا هم که پیج خودت توی اینستا را ول کردی و چغر و بد بدن چسبیدی به عکسداستان ! ... اینجانب هم بعد از استماع هجمه های منهدم کنندهء آنجناب در دفاع از شخص شخیص خودم متوسل شدم به اینکه فراخی ماتحت به انضمام کیبورد کوچک و فزرتی گوشی موبایل باعث شده که از وختی کامپیوتر را بوسیدم و گذاشتم کنار ، کللن نوشتن سختم باشد نافرم ! ... در نهایت مریم بانو لطف و عنایتشان را بر ما تمام نمودند و مقرر شد منبعد چن روز یکبار ما روی کاغذ بنویسیم و ایشان زحمت تایپش را بکشند تا دیگر ما را بهانه ای نباشد برای ننوشتن ... خداوند عمر و عزتشان بدهد ... تا ببینیم چه پیش آید.