پرواز آخر

به نقل از روزنامه ایران ( شنبه 8 تیر 92 )

روز۳۱ تیرماه ۱۳۶۱ سه هواپیما که هرکدام دو سرنشین داشت، ماموریت یافتند روی بغداد عملیاتی انجام دهند. هدف آنها بمباران پالایشگاه بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و پایگاه الرشید یا ساختمان اجلاس سران غیرمتعهدها در بغداد بود. 

هواپیمای یک: عباس دوران- منصور کاظمیان 

هواپیمای دو: اسکندری- باقری 

هواپیمای سه: توانگریان- خسرو شاهی 

ماجرای این ماموریت که خلبان عباس دوران در آن به شهادت رسید، از زبان همراهش منصور کاظمیان خواندنی است: 

«25/5 دقیقه صبح از روی باند پایگاه همدان بلند شدیم. حساب کرده بودیم سوخت مان همین قدر کفاف می دهد که از همدان برویم بغداد، ماموریت مان را انجام بدهیم و برگردیم. قبل از پرواز، دوران به من گفته بود که «اگر اتفاقی افتاد و خواستی بپری بیرون، من رو Eject نکن» ... توی مسیر هم من ساکت بودم، هم دوران. از پروازهای قبلی مان اخلاقش دستم بود. خوشش نمی آمد کسی زیاد حرف بزند. یکی دو بار گفته بود: «خوشم می آد. هم ساکتی و کم حرف، هم نترس.» شاید خودش گفته بود من را هم پروازش بگذارند. گذشته از این که خودم زیاد اهل حرف نبودم، در آن اوضاع چیزی هم برای گفتن نداشتیم. 

بغض بیخ گلویم چسبیده بود و فقط سعی می کردم مسیر را از روی نقشه درست طی کنم. گاهی فقط به او می گفتم که به این طرف بچرخد یا از این سمت برود. مواظب بودم گشت های هوایی کار دستمان ندهند. 

هنوز تاریک بود، شهرهای زیر پایمان هنوز بیدار نشده بودند، فقط ریسه لامپ های خیابان و جاهای عمومی روشن بود. روی ایلام ارتفاع مان را تا 15-10 متری زمین پایین آوردیم. سرعت را هم به 600 مایل رساندیم، یعنی 950 تا هزار کیلومتر، تا دشمن نتواند ما را در رادارش ببیند. از جنوب ایلام وارد مرز عراق شدیم. فاصله ما با هواپیمای دو حدود 200 متر بود. داشتم آنها را نگاه می کردم که دیدم از زمین یک موشک به سمت آنها شلیک شد. حدس زدم سام هفت باشد و به آنها نرسد، ولی به آنها گفتم مواظب باشند. حدسم درست بود. موشک کمی که دنبال شان آمد، توی هوا منفجر شد. 

دستگاهی هست به نام ECM که به خلبان خبر می دهد در دید هواپیمای دشمن هست یا نه. از مرز که رد شدیم، روی ECM دیدم که بغداد ما را روی رادارش می بیند. به دوران گفتم، جواب نداد. هواپیمای دو هم همین پیغام را داد. دوران به شوخی گفت: «از این پایین تر که نمی شه پرواز کرد. می خواین بریم زیر زمین؟» 

جاده بغداد- بصره را رها کردیم و به سمت شمال شرقی چرخیدیم. ساعت 10/6 روی آسمان بغداد بودیم. هوا هنوز تاریک بود، ولی ناگهان دیدم 10 مایلی جنوب شرقی بغداد انگار شهر چراغانی شد، دو تا دیوار آتش جلومان درست کرده بودند. دیوار آتش اول را که رد کردیم، دوران اشاره کرد به چراغ های نشان دهنده، گفت: «منصور، موتور راست هواپیما آتش گرفته.» 

قاعده این بود که موتور راست را خاموش کنیم، ولی سرعت مان نباید کم می شد. گفتم: «چیزی نیست، از شهر رد بشیم، خاموشش می کنم.» این آخرین حرفی بود که بین ما رد و بدل شد. 

دیوار آتش دوم را که رد کردیم، دکل های پالایشگاه پیدا شد. موقعیتش نسبت به بغداد مثل موقعیت پالایشگاه تهران بود نسبت به تهران. از همان اطراف پالایشگاه شروع کردند به زدن. پدافندی که ما را هدف گرفته بود، چهارلول 57 میلیمتری بود. من خیلی خوب گلوله هایش را می دیدم که قوس برمی داشت و پشت هواپیما ضرب می گرفت. 

از ECM دیدم که موشک های سام شش و سام سه شان را رویمان قفل کرده اند. سعی کردم رادار پدافندشان را از کار بیندازم. 

رسیدیم به پالایشگاه بغداد و بمب ریختیم. برگشتم ببینم چند تا به هدف خورده که دیدم دم هواپیما تا جایی که من نشسته ام، آتش گرفته. همان موقع لرزش خفیفی به جان هواپیما افتاد. دستگاه ها را نگاه کردم، درست بود. ولی هواپیما بدجوری داشت می سوخت. باید بیرون می پریدیم. همه حرف های دوران برای نپریدنش در ذهنم مرور شد. او مرا خوب می شناخت و می دانست از ترس یا الکی بیرون نمی پرم. حالاهم فقط تاکید کرده بود. به هر حال نمی توانستم بگذارم آنجا بماند. دستم به سمت دسته Eject دو نفره رفت و خواستم بگویم که برای پریدن آماده باشد که همه دستگاه ها جلوی چشمم سیاه شد و هیچی نفهمیدم. 

آتش در بغداد 

صبح ۳۱ تیرماه ۱۳۶۱، خلبان شهید، عباس دوران که در تعداد پرواز جنگی در نیروی هوایی رکورد داشت و عراق برای سرش جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد، هواپیما را که آتش گرفته بود به هتل محل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها می کوبد و بدین ترتیب با شهادت خود کاری کرد که اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد. 

دیگر خلبان این هواپیما، منصور کاظمیان، به دست نیروهای عراقی اسیر شد. دوران در نامه های این ماموریت، مقابل اسم پدافندهای مختلفی که عراق از کشورهای اروپایی خریده بود، نوشته بود: 90 درصد احتمال برگشت نیست...