نشستیم با عباس دوتایی ، جامع و مانع ... به بهانهء خیلی مدت ننشستن و البت نزدیک شدن ماه رمضان ! ... ترانهء « سلام » فریدون آسرایی را از توی گوشیم گذاشتم و رفتم برای خودم ... چشمهام اشکی شده و سکانس های حساس و مهم زندگیم روی دور تند در چشمخانه ام اکران میشود بی بلیط نیم بها و تمام بها ... نمیدانم چرا یاد وحید می افتم که هنوز نیامده و sms میدهم : کجایی ؟ ... یهو انگار همین « کجایی ؟ » پتکی میشود توی سرم ... فریادی میشود توی کوه ... انگار از خودم پرسیده باشم ... آهااااای محسن باقرلو کجایی لعنتی ؟ ... و بعد توی ذهنم تک تک از آنهایی که دوستشان داشتم و دارم و خواهم داشت همین یک کلمه را می پرسم و یکی یکی برای خودشان و جوابهایشان چشمهام اشکی میشود ...