بیگانه

تقریبن تمام جمعه رو خواب بودم ... بوی خواب میداد تنم که خوب شد مجبور شدم توی تاریکی عصر جمعه به هوای خرید خرت و پرت بزنم بیرون ... هوای سرد و آسمون ابری و سرخ که میگه شاید فردا برف بیاد ... و من که هر روز دارم دورتر و دورتر میشم از دوستان این یکی دو سال گذشته ... هیچکسو نمی بینم و هیچکسم منو ... تقریبن دیگه از هیچکس خبر ندارم و هیچکس هم از من ... مقایسهء آمار بازدیدهای اینجا و نسبتش با تعداد کامنتها هم همینو میگه ... دارم آخرین روزنه های پیلهء تنهاییمو می بافم و بعدش هزار سال میرم توی تاریکی مطلق ... تو خوشبینانه خیال کن که از این پیله پروانه در میاد ولی من میگم : سری فیلمای بیگانه رو دیدی ؟