یکوخت دیدی زدم به سیم آخر !

این اواخر خیلی خسته شده ام از کارمندی 

از این پشت میز نشینی چرت و چرند و نکبت 

از این کارهای روتین و تکراریِ چیپ و مسخره 

از این چشم به چندرغاز بخور و نمیر سر برج دوختن  

از این که دلخوش باشی به نان جویی که پرت کنند جلوت 

از این امید به هیچگونه پیشرفت و آینده روشنی نداشتن 

از این روزها و هفته ها و ماه ها و سالها را فا.کیدن الکی 

از این اسب عصاری وار چرخیدن که هی کار و خوردن و خوابیدن و باز 

از این همه ای که حتی مرور و نوشتن اش هم وخت تلف کردن است  

 -

*** 

یکوخت دیدی زدم به سیم آخر و رفتم مثلن میوه فروشی باز کردم !  

-

 

-