نامه های کرگدن به محسن باقرلو-۱ تا ۴

( نامهء اول ) 

سلام محسن جان
صبحت بخیر جان برادر به کسر نون ! ... بی مقدمه بگویم دلیل این نامه مکتوب کردن ها را ... توی این دو روز که رفته ای خیلی با خودم فکر کردم ... دیدم تو ده سال برای من زحمت کشیدی تا من را به اینجا برسانی ... اینجا که می گویم جای خاصی نیست ها ولی چیزی از ارزش زحمتهای پدرانهء تو کم نمی کند ... بعد با خودم گفتم بگذار از امروز به جبران زحمتهایی که محسن باقرلو برایم کشید توی این همه سال من هم هر روز یا یک روز در میان یا چند روز یکبار چند خطی برایت بنویسم و از زیر در نیمه بستهء اینجا بیندازم توو ... نخواندی هم عیبی ندارد دلخور نمی شوم ... هنوز هیچی نشده دلم برایت تنگ شده مرد ... به قول مریم دلم برای آن انگشتهای تپل و کلهء کچلت هم تنگ می شود ... اصلن دلتنگی چیز غریبی ست که وختی بنویسی ش لوث می شود شاید هم لوس ... همینقدر که بدانی من را کفایت است ... بدانی که چقدر دوستت دارم و کجای قلبم هستی ... دیدی من هم وقتی را مثل تو وختی می نویسم ؟! ... دیروز آقا طیب را دیدی خوب بود ؟ خوش گذشت ؟ هم ماشینت خوشبو شد هم دلت ... بس که این بچچه گل است ... راستی شنیدم امروز صبح توی پمپ بنزین داشتی در باک را به جای کارت سوخت فرو می کردی توی پمپ ! ... و خانم رانندهء ماشین پشت سری چقدر به این کارت خندیده ! تو هم چپ چپ نگاهش کرده ای ... نیم ساعت پیش هم که انگار داشتی کتری داغ را به جای پارچ می گذاشتی توی یخچال ... قصد جسارت ندارم ها ولی حواست را جمع کن ... کاری نکن که مایهء خندهء این مردم بی مایه بشوی ... زندگی جددی جددی کوتاه تر و بی ارزش تر از تمامی این حرف و حدیث هاست ... باشد عزیز دل ؟ ... فدای تو بشوم من ... حالا که بیشتر سردت می شود لباس گرمتر بپوش چون پوست آدم که کلفت شدنی نیست ... انقدر برایت حرف دارم که فکر می کنم می توانم تا روزی که هستی و هستم برایت از اینجور نامه ها بنویسم ... فقط امیدوارم این حس الانم و این نامه نامهء آخرم نباشد! ... هر چه باشد من فرزندخواندهء پدری مثل تو ام خب ! ... سرت را زیاده درد نمی آورم ... تا نامهء بعدی خدا پشت و پناهت ... مواظب خودت باش عزیز . 

-  

- 

( نامهء دوم ) 

سلام محسن جان
صبحت بخیر عزیز خاموش ... خیلی حرف میزدی حالا بنکل سایلنت شدی که خلاص ... بیا یک قراری بگذاریم با هم ... من توی نامه هام هر چی برات نوشتم وخت خواندنشان از خودت نپرس این بچچه اینها را از کجا می داند ... قبول ؟ ... اصلن فک کن کلاغها برایم خبر می آورند ! ... راستی هیچوخت نگفتی چرا انقدر کلاغها را دوست داری ها ... البته من هم هیچوخت نپرسیدم خب ... گندم بزنند ... یعنی خیلی چیزها را نگفتی برام ... نگو فرصت نشد که باور نمی کنم ... من و تو ده سال لحظه لحظه با هم بودیم ... باز داری فردین بازی در میاوری ؟ ... باز داری مرام کش می کنی من را ؟ ... من فک می کنم تو از خودت چیزی نگفتی چون من مهلت ندادم ... چون همه فکر و ذکرت من بودم و راحتی خیال و آرامش و زندگی م ... مثل مادرهایی که وختی کودکشان از مدرسه بر می گردد سه ساعت تمام به روایت خسته کنندهء بچچه شان از وقایع آن روز مدرسه گوش می دهند جوری با علاقه که انگار قصه هزار و یکشب است و دلاوریهای پهلوان مسلم خراسانی ... یکجورایی خودت را وقف من کرده بودی ... و من اینها را تازه دارم می فهمم ... حالا که نیستی و جایت آن گوشهء همیشگی اطاق بدجوری خالی ست ... می فهمم و بابتش ممنونت هستم و مدیونت ... سعی می کنم بعدها برای فرزندخوانده ام مثل تو باشم ... افسوس که زمان هیچوخت به عقب بر نمی گردد مگر توی خواب ... خواب هم که مثل باد است مثل بوی عطر مثل نفس توی فضا ... یک عالمه هم باشد باز هیچی است آخر آخرش که بیدار شوی ... چیزی عاید آدم نمی کند جز ترس و حسرت ... بگذریم ... مرد مومن شنیدم دیشب ساعت یکربع به ۹ گندم زدی و خوابیدی ؟! ... خدایی ش خداوندگار افراط و تفریطی ! ... ولی عیبی ندارد ... شوخی کردم ... بخواب ... استراحت کن ... و مواظب خودت باش ... من هم سعی می کنم بدون تو مواظب خودم باشم و آنجور که تو دوست داشتی زندگی کنم ... قول می دهم جوری روزگار بگذرانم که باعث افتخارت بشوم ... هرچند قول هم مثل خواب است و روی هوا ... تا وختی که خلافش ثابت شود ! ... طولانی شد انگار ... فدای تو بشوم ... کاری باری ؟ ... بوس و خدانگهدارت . 

-  

- 

( نامهء سوم ) 

سلام محسن عزیز ...  

سلام به صاحب آن چشمهای مثل آسمان دیشب و امروز ابری بارانی ... خوبی نازنین ؟ ... بهتری ؟ ... کاش باشی ... نبودی هم فدای سرت ... فدای دلت ... محسن جان دیشب دو تا خواب طولانی دیدم ... اول خواب دیدم کل فامیلتان کنار یک ساحل زیبا دور هم جمعند به خوشی ... پیرهای مریض مث سالهای دهه شصت و هفتاد سالمند و بگو بخند و جوانهای متاهل بچچه بغل امروز فامیلتان نوجوانهای فارغ از هفت دولت مشغول شنا و آب بازی ... غریبه و غیری نبود ... انگار که ساحل اختصاصی خاندان شما باشد ... تو هم بودی ... اما هراسان و هروله کنان ... و هیچکس تو را نمی دید انگار که روح باشی ... نگران و ترسخورده داشتی از همه سراغ مریم را می گرفتی و سراغ خودت را و هیچکس صدایت را نمی شنید و خودت را نمی دید ... هی فریاد می زدی که پاشید فرار کنید تا چن دیقهء دیگر طوفان خواهد شد از آن طوفانهای سیاه و سهمگین ولی بی فایده بود ... بغض کرده بودی از سر استیصال ... و درست سر همین بغض خوابم کات خورد به خواب بعدی ... که لوکیشن لعنتی اش یک خانه سالمندان بود ... دلگیرترین جای دنیا که بتوانی تصور کنی ... پاییز بود و حیاط آسایشگاه مخمل زرد برگ تن کرده بود ... تو پیرمرد بودی و روی یک نیمکت بنفش رنگ و رو رفته یک گوشه حیاط نشسته بودی ... سردت بود و همین روتختی سفید گلدار خانه تان را انداخته بودی روت ... گلهای سرخش واقعی بود اما پلاسیده ... قیافه ات هم فرق میکرد با چیزی که اگر به همین منوال عادی پیر شوی خواهد شد ... کچل نبودی مو داشتی ... از آن موهای لخت فرق وسط بلند که نوجوانی هات دوست داشتی ... چاق هم نبودی اصلن ... چشمات انقدر گود رفته بود که تقریبن دیده نمی شد و ریش داشتی ... موها و ریشت سفید بود ... عینهو برف ... اما یک تار موی سرخ توی ریشت داشتی و یک تار موی سرخ هم توی موهات که از دور دیده می شدند حتی ... نشسته بودی و داشتی باقی پیرمردها و پیرزن ها را تماشا می کردی و گهگاهی یک قطره اشک از همان چشمهای گود افتاده غیر قابل دیدن بیرون می زد و می چکید روی لباس چرکمردت ... این رفیق چاقت سید عباس آمده بود ملاقاتت ... مثل پولدارها لباس پوشیده بود و پیپ می کشید و در جواب اعتراض پرستارهای آسایشگاه توی جیب هرکدامشان یک دسته اسکناس می چپاند با لبخند ... نشسته بود کنارت و برایت حرف می زد ... از خاطرات مشترک جوانی و دانشگاه می گفت و تو مثل چوب خشک نگاهش می کردی ... یکجاهایی لبخند بی رمقی می زدی و او خوشحال می شد که بلاخره یکی از خاطرات را یادت آمده و بعد زوم می کرد روی همان و با جزئیات بیشتری می گفت اما تو یکهو بی تفاوت سر برمی گرداندی سمت در آسایشگاه و نگاهت قفل می شد روی نقطه نامعلومی و وختی با دست تکان تکانت می داد و می پرسید یادت افتاد ؟ با سر جواب سربالا می دادی که یعنی نه و او پک عمیقتری به پیپش می زد و دود خوش عطر غلیظش را رها می کرد توی آسمان حیاط دلگیرترین جای دنیا ... محسن جان بقیه اش را یادم نیست چون بیدار شدم ... شاید اصلن بقیه ای نداشته ... راستش نمی دانم اصلن کار درستی کردم اینها را برایت نوشتم یا نه ... در هر حال صاف و صادق بودن را خودت یادم داده ای سالار ... ببخش که سرت را درد آوردم ... زیاده عرضی نیست جز آرزوی حالخوشی و خوشحالی تو که عزیز دلمی و نگرانت هستم از همین راه دور ... پیشانی و دستت را می بوسم ... مواظب خودت باش حاج آقا ! ... فدای تو ... تا بعد .  

-  

- 

( نامهء چارم ) 

سلام محسن عزیزم ...  

سلام نازنین ویران لب تیغ ... سلام صاحب چشمهای ناباور و غمگین خیره مانده بر هیچ بزرگ ... بهتری مهربان ؟ ... سرعت چرخش گردونهء ذهن طفلکت در چه حالی ست ؟ ... که می چرخد و می چرخاندت ... سرت گیج نمی رود از این همه تلو تلو ؟ ... هرچند اینروزها تو با دست خودت دمبال گیج رفتنی و تلو برگشتن ... دیشب داشتم آلبوم قدیمی مان را ورق می زدم ... آلبوم اختصاصی و مشترک من و تو ... لبخندهایت را می شمردم و تیک می زدم روی نایلون زرد شدهء صفحات آلبوم ... با ماژیک سبز ... راستش وختی آلبوم تمام شد و از سر شروو کردم تیک ها زیاد نبود تعدادشان ولی کم هم نبود خدایی ش ... با خودم می گفتم یعنی می شود دوباره یکروز با هم عکس دو نفره ای بگیریم که بشود روش تیک زد ؟ ... یعنی می شود ؟ ... ولله برای خودم نمی گویم ها ... الهی من بمیرم که تو ذره ذره نمیری ... به خداوندی خدا برای تو می گویم و سگرمه های انگار سربی و سیمانی ت ... کمی لاغر نشدی ؟ ... بنظرم که شدی ... اصلن شاید تنها حسن اینروزها این باشد که کم کم لاغر بشوی ! ... هوم ؟ ... خب بدک هم نیست چاقالوی کچل من ! ... می بینی ؟ ... دیگر حتی به این مدل شوخی های فرزندخواندهء به زعم خودش با نمکت هم نمی خندی ... به قول خودت جان مولا اگر این نامه ها اذیتت می کند بگو ها ... لال می شوم ... به جان عزیزت اگر بگویی ننویس دیگر حتی یک خط هم نمی نویسم ... آخر هیچچی نمی گویی ... هیچچی ... فقط نگاه می کنی لعنتی ... من هم که علم غیب ندارم ... اینکه می گویند حرف آدمها را از توی نگاهشان می شود خواند چیز شعر محض است به مرگ خودم ... آدمها روبروت وا میستند حرف می زنند تو نمی فهمی وای به اینکه زبان به کام بگیرند و فقط نگاهت کنند طوری که رد نگاهشان تنت را سوراخ کند و از آن طرف در بیاید و برود تا ابدیت ... اصلن گور بابای غم و غصه ... تو داغونی من که خوبم ... به تلاونگ چپ بچچه نداشته خودم و خودت ! ... تازه من خیر سرم مثلن قرار است حال تو را هم خوب کنم با حرفهای چرند صد من یک غازم ... بگذار برای حسن ختام این نامه یک جوک برایت تعریف کنم : ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------... هررررررررررررررر ! ... خب بخند دیگر بابا جان ... مرگ من لااقل یک لبخند فسقلی بیار روی آن لبهای ورقلمبیده ات ... باشد ... هر طور که راحتی ... جوک را ایطوری نوشتم که فقط خودت بخوانی چون بلاخره اینجا خانواده رد می شود ! ... ضمن اینکه این نامه ها را کیامهر عزیز لطف می کند و شب به شب می گذارد در منتها الیه پستهایش و خب نمی خوام بخاطر اراجیف من فیلترش بکنند ! ... بیشتر از این مزاحمت نمی شوم ... خیلی دلم برات تنگ شده است ... خیلی ... و با خودشیفتگی تمام می دانم که تو هم ... مواظب خودت باش نازنین ... می بوسمت ... فعلن ... تا بعد .  

نظرات 349 + ارسال نظر
پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

دروووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود

مومو پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

salam
che khob shod ke in post ha injaan

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

وای ی ی ی ی ی ی
بی شرف ف ف ف ف ف ف ف فمستی و یرق ۳ فازو یه جا از سرم پروندی ی ی ی ی ی ی
نوکرتم به ولا
فدای ی داری
نفس ی ی ی ی ی ی ی

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

محسن ن ن ن ن ن ن نمیدونی چقد خوشحالم کردی ی ی ی ی لعنتی ی ی ی ی ی ی ی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ

آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ جوووووووووووووووووووووووووووونننننننننننننننننننننن

مومو پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

این کارو از اول می کردین محسن خان!
ما رو کشتین که!

والا به خدا ما به هر جوری شما بخواین باشین راضی هستیم!

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

صنما جفا رها کن ,کرم این روا ندارد
بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد

ز فلک فتاد طشتم, به محیط غرقه گشتم
به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد
.
.
.
.
.
.
برویم مست امشب به وثاق آن شکرلب
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟
چه ز چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

بزرگ ترین لذت زندگی در این است که انسان کاری را به پایان برساند که دیگران بر این پندار باشند که کاری نا ممکن می باشد..

و تو ابر مردی٬ ابر کرگدن٬ ابر دوست٬ ابر تاواریش..

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

محسن الان از این که این پست رو گذاشتی تو آناتومیم عروسیه اونم از نوع مختلطش
از نوع دی جی و ایکس پارتی
از نوع بریک زدن از شدت مستی رو دیفال..

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد
غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود
ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند
سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند
روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد

کوزه گر پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ

دمت گرم دادا

الهه پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

الهه پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

یعنی میون اینهمه درس خوندن و فلسفه معماری خر زدن و حرفای چرت و مزخرف و فشار و اینا مححححححححشر بود این کارتون...اصلا نمیتونین تصور کنین الان چه حالی دارم من!اصلا خودتون هم نمیدونین چه کار بزرگی کردین!یعنی همچین انرژی ای بهم تزریق شد که تا فردا صبح یه کله درس میخونم!
مررررررررررررررررسی آقا محسن....من مخلص خودتون و کرگدن درونتون و اینهمه معرفت و صفاتونم.....

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ب.ظ

baraye un postet neveshtam *ke chi* ke pak kardi ... Inja ta umadam fek konam ke benevisam ya na 3ta nazar be saf shodan felan ...
Age sherluk holmz darunam eshtebah nakarde bashe dardemun moshtarake ...
Shayad tajrobasho dashte bashi ke unghadar gerye koni ta ye hesse bi hessi behet dast bede , cheshmat dard begiran ba nur cheragh o tariki khafat kone
2nya kheili kuchike na ?
Mibini che zud ziro ru mishe ? Tu post khodahafdzi nazaramo khundi ? Ba esme Arman -keshide albate- mibini lahnam cheghad avaz shode , avazi shode yani , tu 4 ruz. In yani chi ? Migam hala , yani inke daram suqut mikonam .
Mesle to ?
Mesle hich , ye hich bozork,
mohkam bash mard ! Mesle man . Mibini che mohkamam ?
Mesle ye hich bozorgtar .
Az sedaye shekastane man divaraye otagam kar shodan ! To nashkan . Yani nemituni beshkani , hamsohbataye to adaman unam ziaad na mesle man ye hich bozorg... Hes mikonam mifahmi chi migam na ?
Age in dard haghete tahamol kon , age hagget nist bayad tahamol koni , ganune zendegi ine , sakhte na ? Midunam sakhte . Chon hagame !

نیما پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

درووووووووووود !!!!!!!!!

دمت گرم ! خیلی شاد شدم ! خیلی ! امیدوارم زودتر مشکلات حل بشه ! کلی حال مضاغف دادی ! مرسی سالار !

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ب.ظ

Bisharafffffffffffffffffffffffffffff Mastimo parondi , bad , mastam kardi8iiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
merci ke khali nazashti
merci ke up kardi

آناهیتا پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com


مرررررررررررررررررررررررررررررسی اسسسسسستاد
خیلی باحالی
تب پرید
خیلی خوبین

سیروس پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ب.ظ http://www.khozaebal.persianblog.ir

کلی از آپ شدن دوباره خانه ی قدسی مآب کرگدن خوشحال شدم

مکث پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ب.ظ

هوراااااااااااااااااااااااااااااا... من شادم..حالا انقدر انرژی گرفتم که برم بشینم مقاله مو بنویسم که هیچی ازش نمی دونم.... من این کرگدن رو دوست دارم که به تو نامه می نویسه....برم سرفرصت بیان بخونم نامه هاشو...وای هول کردم... برم چه کنم؟ برم اول چای درست کنم.... بعد برگردم؟ وای من واقعا هول شدم....

آناهیتا پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

این نامه ها و این خالی آپ کردنو این نامه گذاشتن خودش یه نوع وبلاگ نویسیه.
شما یه اختراع بزرگ کردین
خیلی مرررسی
این درسته

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

Baba mokhtare
Baba Kasheffffffffff
Baba mohandesssssssssssssssssssssss
kheli mokhlesim

سین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ http://hourglass.blogfa.com


سلام عرض شد ...

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود کرگدن
ادامه بده
محسنو تو فقط میتونی برگردونی ی ی
این کارو حتی اگه شده برای دل ما کن
برش گردون..

نیما پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

ایضا برای نشان دادن خوشحالیمان باید به کامنت سیروس خان لایک بدهیم از نوع فیس بوکی !

آناهیتا پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
جناب پاییز بلند
برگردین
جای شما خالیه
شما دیگه ما رو دق ندین
ببینین رفیقتون آپید
پر آپید

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

نیما پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

دروددددد بر آناهیتا بانو !
من نیز با شما موافقم خوفناک که باید پاییز بلند هم بنویسد ! در ضمن کامنتدونیتان چرا آپ نمیشود ! ادمهای خودشیفته ای مثل من منتظر جواب هستند ها !

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

دروووووووووووووووووووووووووود آناهیتا بانو
چشم..
اما یکم بهم فرصت بدین.. یکم..

ماهی تنگ بلور پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ http://hichooopoooch1.persianblog.ir/

آقا ما این پشت جبهه ها دعا میکردیم

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

جای حبیب خالی که بره یه جشن تو وبلاگش را بندازه از اون جشنای با حال که یه عالمه آیکون داره

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

هیچکس نمیتونه الان بفهمه من چه حالی دارم و چقد خوشحالم

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

تو به بی شرف ف ف فف لعنتی ی ی ی ی ی ٬ میدونستی شومبول طلا

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

یکی منو کنترل کنه تا بی ناموسی را ننداختم از خوشحالی

سیمین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com/

خییییییییییییلی خوشحالمممممممممممممممم
دم شما گرم که نخواستین تعطیلات ما خراب بشه....
اصلن آخر مرامی گارداش...
منم امشب آپ می کنم و همچنان سراپا گوشم برای نامه های کرگدن...

سیمین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com/

ساقول گارداش...ساقول
نوازندگان بنوازند...(آیکون حرکات موزون)

سیمین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com/

ساقول گارداش...ساقول
نوازندگان بنوازند...(آیکون حرکات موزون)

آناهیتا پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

جناب پاییز بلند شما هر چقدر بخواین ما صبر می کنیم.فقط قول بدین این خداحافظ لعنتی رو بفرستین پایین ما راضی هستیم
والا به خدا من تب دارم اما حالم خوب شد الان دوس دارم قر بدم!

درووووووووووووووووود بر نیمای عادل
اگه بدونی چه گندی زدم!شرمنده.اول کامنتت خذف شد بعد خودم یه جوری درستش کردم حالا نپرس چطوری که من بیشتر خجالت نکشم
خب تب دارم برادر!

سیمین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ب.ظ

هورا هورا.دوبس دوبس/هورا هورا.دوبس دوبس

سیمین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ب.ظ

حالا همه دستا بالا.یک دو سه برو....

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

بچه ها بییایین پارتی بدیم به افتخار این جرکت هسته ای و این موفقییته عنی سازی به روش نامه کرگدنی که ما رو سرفراط کرد در عرصه های بین المللی
موافقین؟
.
.
.
.
.
شما ها آماده بشین منم وسایل لهو و لعبو تدارک میبینم

واحه پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ب.ظ

با اینهمه آدمی که به ظاهر لااقل اینجا اطرافتون هستند، نامه های کرگدن به شما پر از حس تنهایی ست... در جمع اینهمه آدم، حس تنهایی اونم به این شدت؟!

من اگر اینهمه احساس تنهایی داشته باشم برام عجیب نیست چون کلا آدم بدخلقی هستم که سرم تو لاک خودمه و با آدمها نمی جوشم و اهل رفاقت با هیچکس نیستم...

اما اینهمه حس تنهایی شدید در شما عجیبه، نیست؟!

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

(غنی ساری) اسراییل فردا نیاد حرف برامون در بیاره... ما تو دهنشون (استکبار جهانی) میکوبیم

مومو پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

جناب کرگدن!
ماشالله چقدر پاک باخته!!
بزنم به تخته! (تق تق تق)

سیمین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ب.ظ

آناهیتا جون بیا با هم قر بدیم.منم دارم می ترکم...

سیمین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com/

جناب پاییز بلند من از همین لحظه آمادگیمو اعلام می کنم
راستی درووووووووووود

پاییز بلند پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

واحه:
تو رو مقدساتت این تنهایی رو اینقد تو سر ما نزن..
بابا محسن یکم سر در گریبانه..
گیج شده..
سرش رفته تو گریبانش فک کرده ممه های دوزی رو آوردن ریختن تو پیرهنش... ترسیده براش دردسر بشه واسه همین یه مدت ننوشت رژیم بگیره لاغر بشه تا سرشو از تو گریبانش در بیاره و وختی دوباره نیگا کرد نترسه حالا شما بیا هی بش بگو افسرده ای ی ی ی

نیما پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

دوستان ما نیز اینجاییم ها ! حواستون باشه که ماهم بزن و بگوب و رقصیدن را دوست داریم !

نیما پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

صفحه ی دوم ! کامنت اول یا دوم ! هرچی که شد ! اصلا شاید صفحه ی اول ، کامنت آخر ! هوم ؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.