دریل

دیشب برعکس همیشه زود خوابیدم زود که یعنی دوازده ... فک کردم از آن شبهاییست که بعد از چندین و چند شب بیداری تا نیمه های شب بلاخره یک شب می افتم و غش می کنم ولی امروز که فک میکردم دیدم دلیلش مشغولیت ذهنی بوده ... دیروز یکی از کارهام توی شرکت نصفه کاره و ناقص ماند و بعد از ساعت کاری هم عینهو دریل روی مخ ام بود و امروز که تمامش کردم حس فارغ شدن و سبکبالی داشتم ... حالا تصور کن روزهای آخر هر آدم را ... وختی گاه و بیگاه شب و نصفه شب وخت و بیوخت ، ناقص مانده های روزگار رفته اش دریل می شود روی مخ اش ...