-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 خردادماه سال 1392 23:01
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 خردادماه سال 1392 00:29
بلاخره این سالهای سال بی وقفه و افراطی با مُوس کار کردن کار داد دستم ... مچ دردم روز به روز بدتر و بیشتر شد تا رسید به الان که افتضاح شده و آسایش و آرام را گرفته از لحظه هام ... برای دست راستم گرم شده کیلوگرم ... می سوزد و می ترکد از درد ... آشوبی ست در همین یک وجب جا ... روزها عصبی و کلافه ام و فک کن منی که سرم به...
-
مستر تستر !
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 19:45
ورژن جدید را تـــــــــــــست می کنیـــــــــــــــــــم !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 12:39
. هزار هزار بار تبریک به کیامهر عزیزم و مهربان نازنین . و حالا میشود نامه هایی به باران را از اول ورق زد و لذت برد از اینهمه محبت و عشق و عاطفهء پدرانه .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 00:24
چیزهایی هست که نمی دانی ... . . . و گاهی تمام لذت دنیا به همین یواشکی هاست رازهای کوچکی بین خودت و خودت ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 خردادماه سال 1392 23:52
یکی از مهمانان امشب ، یک عزیزی بود که همه میدانند اصلی ترین پلن چن سال آینده اش رفتن از این مرز پر گه هر خرتوخر ! است ... موقع رفتن دمبال سویچش که میگشت یک شوخی کردم باهاش در مورد پراید و بنز سی دویست ... خندید و گفت میخرم و بعد زیر لب ادامه داد که من قبل از اینکه برای همیشه بروم از خیابانهای تهران یک شب سی دویست...
-
وختی امیدوار میشوی به آدمها !
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 23:30
بارها شده که ماشین را جایی پارک کردم و ماشینی موتوری چیزی زده یا مالیده و رفته و من حتی متوجه نشدم و بعدها مثلن موقع تمیز کردن ماشین دیدم که فلان جاش فرو رفته یا خط افتاده ... و خب یک تاکسی فکستنی مدل 81 اصولن محلی از اعراب ندارد برای حساسیت و ناراحت شدن از اینجور اتفاقات ! لذا بی خیالم و برام مهم نیست ... حالا تو فک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 21:00
. دل نوشتهء رامین که برای مادرش نوشته را بخوانید: آروم باش عزیزم .
-
بچرخ و بچرخان
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 11:13
دختر جوان قد بلندی ست با مانتوی نارنجی خوشرنگ ... از وسط شلوغی و همهمه می آید روبروی من می نشیند برای تسویهء کلاسش که یکی دو جلسه است شروع شده ... می گویم بفرمائید واحد مالی کارت بکشید ، مکث میکند و می گوید : آخه می دونید ، توو کلاس ما همه تخفیف ثبت نام اینترنتی دارن من ندارم ... می پرسم : شما مگه اینترنتی ثبت نام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 20:07
زن دایی اعظم هم پر کشید ... مادر نازنین کلاسور و دختر آبان یکی از همان دو مادری که پیشتر گفته بودم روی تخت بیمارستان است جوان ... فرشته خو ... مهربان ... نجیب ... مظلوم ... شریف ... انسان و حالا دیگر فقط خاطرهء خنده های آرام و مهربانی های مدامش می ماند تا ابد . برای رفیق نوشت . هنوز باورم نمی شود . جمعه وقت رفتنه . هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 00:17
خسته از فشار کار میروم حیاط شرکت و بین آلاچیق و دیوار ، در معبد کوچک و دنجی که جدیدن کشفش کرده ام روی صندلی آبی خاک گرفته می نشینم و سیگاری می گیرانم ... صدای سنگهای زیر پام و صدای باد که می پیچد لای برگها تلفیقشان یعنی چشم که ببندی می توانی سوار بر بالهای خیال بروی صاف وسط هر منظرهء بکری از طبیعت که دوست داری ... یکی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 10:33
سن آدم که بالا میرود ، هرچقد انگیزه و شوق و انرژی برای بدست آوردن کم میشود همانقد میل به نگه داشتن هم کمتر میشود ... لااقل در مورد من که اینطوری ست ... دیشب یکی از دوستان قدیمی که مدتهای مدیدی ست از هم بی خبریم - آنهم به قهر و دلخوری - چاپ کتابش و نشانی ناشر در نمایشگاه را SMS داده بود ... بنظرم خنده دار ، وقیحانه و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 18:38
. لطفن برای سلامتی و شفای دو مادر که روی تخت بیمارستان هستند دعا کنید .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 00:57
فرض کن دو تا رفیق بیست ساله اید ... قدیمی ... از بچچگیها بعد تصمیم می گیرید با هم شریک شوید و دوتایی مغازه بزنید و سه ماه نگذشته کار به شکایت و شکایت کشی میکشد دو تا نکته دارد این فقره : یکی اینکه آدمیزاد عجب موجود مزخرف و پیچیده ای ست! دوم اینکه مادیات عجب چیز پیچیده و مزخرفی ست!!
-
خداحافظ مرد بزرگ
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 14:42
هی منتظر میشوی که حالت بهتر و سرت خلوت تر شود که بیایی اینجا و مثل قدیمها یک پست دلی طولانی بنویسی تا از خجالت دوستانی که هر روز به این صفحهء خالی و سفید سر می زنند در بیایی ولی انگار اینطور مقدر است که هر سال دههء اول اردیبهشت باید برای دلت بشود اردیجهنم ... آن از شیرزاد عزیز و حالا هم استاد نازنین دکتر صدیق ... و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 12:10
به خاطر میخی نعلی افتاد به خاطر نعلی اسبی افتاد به خاطر اسبی سواری افتاد به خاطر سواری جنگی شکست خورد به خاطر شکستی مملکتی نابود شد و همه این ها به خاطر کسی بود که مــــــــــیـــــخ را خوب نکوبیده بود ! . . . « ضرب المثل ژاپنی »
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 22:55
برای یک جشنوارهء تابستانی که هدفش جذب مخاطب با ارائهء تخفیف است چه عنوانی به جز اسم تکراری « جشنوارهء تابستانی » پیشنهاد می کنید ؟ اگر حال و حوصله داشتید اسامی پیشنهادی احتمالی شما همراه با اسامی پیشنهادی بچه های شرکتمان در یک مسابقهء کوچولو و خودمانی شرکت داده میشود و مبلغ ناقابلی هم تقدیم برنده خواهد شد !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 01:35
. . . بیا تنها بشیم کم کم . . .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 18:14
چقد بده وختی از منش و رفتارهای یکی سخت دلگیر و دلخور باشی ولی نتونی بهش بگی و چقد بدتره وختایی که می بینیش مجبور باشی محترمانه رفتار کنی و بهش لبخند بزنی
-
دریل
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 00:13
دیشب برعکس همیشه زود خوابیدم زود که یعنی دوازده ... فک کردم از آن شبهاییست که بعد از چندین و چند شب بیداری تا نیمه های شب بلاخره یک شب می افتم و غش می کنم ولی امروز که فک میکردم دیدم دلیلش مشغولیت ذهنی بوده ... دیروز یکی از کارهام توی شرکت نصفه کاره و ناقص ماند و بعد از ساعت کاری هم عینهو دریل روی مخ ام بود و امروز که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 00:45
کاری از کینو ( QUINO ) کاریکاتوریست بزرگ و پرآوازهء آرژانتینی از وبلاگ سوسن بانوی عزیز ( هنرهای تجسمی ) :
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 03:23
(( اونقده دوس دارم بدونم دقیقا زماناییکه صفحه ی اینجا سفید میشه منظورتون چیه؟ )) این را یکی از نازنین دوستان وبلاگی کامنت خصوصی گذاشته و من در جواب ایشان باید بگویم در طول سالیان سال شلنگ تخته انداختن هایم در دنیای مجازی اونقده دوس دارم بدونم دقیقا زماناییکه فک میکنید مثلن از فلان کار منظور خا صی دارم ( در حالی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 02:05
مامان می گوید عصری در زیر زمین سر کوچه که پیراشکی پزی ست کپسول ترکیده و دست یکی از کارگرها قطع شده ... مریم می گوید : وااای آخی ... من می گویم : ای بابا ... این است اوج همدردی ما با جوانی که امشب روی تخت بیمارستان در حالی که از درد به خودش می پیچد ، کنارش زیر ملافهء چرکمرد بیمارستان از جای خالی دستش شوکه است و بغض...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 02:47
هر شب تا بوق سگ الکی بیدار موندن و ساعت دو سه نصفه شب خوابیدن و فردا صبح موقع بیدار شدن به هف جد خود فحش دادن ، بنظرم یکی از نشونه های نزدیک شدن به میانسالیه ... شاید آدم ناخودآگاه حس میکنه که دیگه خیلی زمان نداره ... جددی میگم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 01:21
درست وختی صدات سایلنت شده و خیر سرت پرهیز داری نصفه شبی باید هوس چیز برگر و دوغ و کله پاچه کنی آخه این انصافه ؟! این بود آرمانهای ما ؟!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 06:30
. عاقبت و عقوبت ! .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 01:51
سرماخوردگی شدید به اضافه کشک بادمجان صِدام را کرده کاریکاتوری از لئونارد کوهن ! دو تا کولد استاپ و یک آموکسی سیلین را با یک لیوان بزرگ دوغ موسیر می اندازم بالا بی بی سی دارد کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد بهمن قبادی را نشان میدهد مریم که پای کامپیوتر نشسته رو به من میگوید یک ترانه دانلود کردم از لیلی صالحی گذاشتم...
-
جاده یعنی
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 01:39
جاده یعنی یک چشم به فا ص له ه ات با ماشین جلویی و یک چشم به عظمت دریاچهء نمک جاده یعنی اتوبوسی که در خط وسط هی چراغ میدهد برای گرفتن راهی که نیست جاده یعنی بچهء کوچکی که عقب ماشین جلویی خوابیده روی باندها به ناز جاده یعنی آرامش و هیجان توامان تو با اعجاز گوگوش اسطوره ای در آلبوم اعجاز جاده یعنی سربازی که در دامنهء کوه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 فروردینماه سال 1392 02:44
امشب رفته بودیم یکی از این تئاترهای کمدی نمایش بهزاد محمدی در پردیس قلهک برخلاف تصورم تجربهء خاص و متفاوتی بود پیشنهاد می کنم حال داشتید امتحان کنید ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 02:11
سالها پیش وختی نوجوان بودم یک بنده خدایی که از اروپا آمده بود داشت از پیشرفتهای تکنولوژی در آنطرف تعریف میکرد ... میگفت تلویزیونها و دستگاههای کپچر هوشمند به بازار آمده و مثلن طرف که دارد سه ماه میرود مسافرت موقع رفتن تلویزیون و کپچر را تنظیم میکند که مثلن پنجاه و سه روز دیگر همزمان روشن شوند و دستگاه کپچر برنامهء آن...