-
نقبی به زلال بی زوال
شنبه 4 آبانماه سال 1392 02:38
تشبیه گذر زمان به چک چک آب در طول سالیان بر روی یک قطعه سنگ خارا که تغییر شکل میدهدش به نظرم اشتباه است ... گذر زمان خشن تر و بیرحم تر است ... مثل اسید می خورد و می بلعد هرآنچه در مسیر است را ... مثلن همین قطار اسباب بازی کوچک که الان وختی نگاهش می کنید ( هیچ چیز ) نیست ، چه کسی باور میکند که سال 65 یعنی حدود بیست و...
-
هف میلیارد موتور هواپیما !
جمعه 3 آبانماه سال 1392 01:18
گاهی تماشای واکنش ها و رفلکس های آدمها به اتفاقات و موقعیت های مختلف از تماشای یک فیلم درجهء یک جایزهء کن گرفته هم لذذت بخش تر است ... واقعن چرا فک می کنید اینجا رفلکس را صرفن چون کلمهء خارجی و شیکی است به کار بردم ؟! چون تعریفش میشود : ( فعالیتی خودکار یا غیرارادی که از طریق مدارهای عصبی نسبتاً ساده روی میدهد ،...
-
چگالی
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 23:14
همه در زندگی نامولایمات ! دارند فقط سایزش متفاوت است ! مال بعضی ها اسمال و مال بعضی ها دو ایکس لارج بزرگ پاست ! منظورم گرفتاریهای کوچک مثل ترافیک و خاموش شدن آبگرمکن وسط دوش گرفتن و سیگنال ندادن ماهواره و اینجور چیزها نیست ، چیزهای ضخیم ! مثل مشکلات مالی و عاطفی و خانوادگی و زناشویی و بیماری ناجور و اینهاست ......
-
شاسی بلند !
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 00:36
نمی دانم رادیو هفت امشب را دیدید یا نه ... توی آن آیتم ثابتی که منصور ضابطیان ( اسمش بنظرم بیش از حد متعارف صاد و ضاد و طا ظا دارد ! ) با کودکان مصاحبه های آدم بزرگانه میکند ، از دیانای پنج ساله پرسید آدم خوشبخت کیست ؟ دیانای زیبا مکث و فک کرد و گفت : آدمی که توی راحتی باشد ، پول داشته باشد ، خانه داشته باشد ، بچچه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 00:17
در زندگی " محمد مطیع " بودن خوب نیست ... آنوخت ممکن است به این هوا که خودت ، فکرت ، حال و هوات ، رفاقتت ، عشقت ، حُرمتت یا هر آنچه که از آن توست تا همیشهء خدا خواهان دارد ، بیس سال بروی و بعد خیلی خیلی خیلی دیر برگردی ... آخر همه که " محمد مطیع " نمیشویم ... تازه اگر هم بشویم می دانی در این بیس...
-
تلخی گس حسرت
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1392 03:20
آن اوائل مریم چون خبر داشت خیلی اهل فیلم دیدن مخصوصن فیلم خارجی نیستم تعجب میکرد وختی می دید اسامی فیلمها و کارگردانهای خارجی را بلدم ... چن بار اول را زیر سیبیلی رد کردم تا بلاخره یک روز یکی از رازهای بزرگ زندگی ام را برایش گفتم ... اینکه دوران دبیرستان اکثر دوستانم توی خانه هایشان ویدئو داشتند و ما نداشتیم ... اینکه...
-
خنک بنوشید !!
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 15:20
بعضی چیزا توو ذهن آدم هزار تا سوال ایجاد میکنن که هیچوختم جوابی براشون نداری ... مث همین " خنک بنوشید " که روی دوغ و نوشابه و دلستر می نویسن ! ... آیا کسی پیدا میشه که دوغ رو چار دیقه بذاره توو مایکروفر و بعد بنوشه ؟! آیا اگه یه کارخونه دار ابلهی اولین بار اینو روی محصولاتش نوشت بقیه هم باید بلاهتش رو تکرار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 22:40
اگر دو سه تا کلاس نیمه جددی زبان بدن و سی آر ام و آمادگی برای نمایشگاه که توسط شرکت برگزار شده را کنار بگذاریم از زمان دانشگاه تا امروز هرگز سر هیچ کلاسی ننشسته بودم ... سخت بود ، خیلی سخت بود ... وختی داشتم وسط درس دادن استاد چُرت میزدم ، وختی جریان سیال کلافگی بی حد و دیوانه کننده از مغز به باسن و بلعکس در جریان بود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 مهرماه سال 1392 22:41
بلاخره چانه زنی از پایین در مقابل فشار از بالا تاب نیاورد و مجبور شدم خواستهء مریم را همی گردن نهاده و بخاری را راه بیندازم ! ... الان یحتمل دارید توی ذهنتان مرد حدودن چهل سالهء خسته از کار روزانه ای را تصور میکنید که رفته توی امباری یا زیر زمین یا هر قبرستان دیگری و لابلای اشیاء و لوازم عتیقه و بوگندو خودش را با خاک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 مهرماه سال 1392 23:38
امروز خانهء کیامهر اینا بودیم ... مهربان مانی را کف اطاق روی تشکچه اش خواباند و رفت که به کارهاش برسد ... مهناز همسر آرش پیرزاده کنار مانی دراز کشید و محو تماشا شد ... مهربان که با سینی چای وارد شد مهناز خطاب به او ولی در واقع طوری که انگار دارد با خودش حرف میزند از یکی از حسرتهای بزرگ زندگیش گفت که چرا در دوران...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1392 00:05
فرقی نمیکند کودک امروز مشقهایش را توی دفتری بنویسد که عکس دیجی مون و باربی و ترنسفورمرها روی جلدش باشد یا عکس رستم و دارا سارا و شهید باکری ... مهم این است که بچچه های امروزی جور دیگری فک میکنند و چیزهای دیگری توی دفترهایشان خواهند نوشت ...
-
یک خاطرهء عزیز ...
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 23:55
برای بهترین دوست بهترین سالهای عمرم سید عباس موسوی: لطفن با ذره بین شعر و شاعری نگاهش نکنید که گیر و گورها و ایرادهای وزنی و عروضی اش اذیتتان کند ، به چشم یک خاطرهء عزیز از حوالی ده سال پیش نگاهش کنید ... از منظر رفاقت ببینیدش ... تلاش مذبوحانهء رفیقی که آن زمان ابلهانه فک میکرده شاعر است و در یک روز پاییزی تمام سعی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 00:09
ساعت بیست و بیست دقیقهء شب است ، از این ساعتهای رُند و رمانتیک ! ... کامپیوتر را خاموش میکنم و از پای میزم بلند میشوم ، تقریبن توی شرکت کسی نیست که ازش خداحافظی کنم جز دستگاه ساعت زنی که تا انگشتش نکنی دستت را به گرمی نمیفشارد برای بدرود ! میزنم بیرون و هوا تاریک است ، میزنم بیرون و کوچهء سیزدهم میرعماد عینهو شهرهای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 10:17
. یک آپدیت کوچولو بعد از حدود یکسال و نیم : http://ghazalkhoone.persianblog.ir/post/52 .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 23:56
سالهاست که مشتری ثابت ساندویچ جگر مرغ یک ساندویچی کوچک در محل هستم ... چون این خوراکی به زعم خیلی ها مزخرف را خیلی دوست دارم هر جای تهران هر ساندویچی جدیدی هم که بروم حداقل یکبار جگر مرغش را امتحان میکنم ولی هیچ جا طعم و مززهء هیچ کدامشان مثل این ساندویچی کوچک محل نمیشود ... آقا حمید معتقد است این تفاوت کیفی محسوس...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 19:23
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را . منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را . از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را . مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را ... . مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد مادرم تاب ندارد...
-
من ، تو ، ما ، شما ، ایشان ...
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 00:23
پیرمرد تمااااام جانش را ریخته توی دستان بی رمقش و زور میزند برای چرخاندن بیشتر فرمان پیکان لکنته اما کم عرض بودن خیابان ، بد پارک کردن اتوبوس و سفت بودن فرمان ماشین دور زدن را برایش سخت کرده و این شده که خیابان کارگر را موقتن بند آورده است ... کم کم حوصلهء ماشینها و صاحبانشان سر میرود و صدای اعتراضها بلند میشود و خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 23:28
خودم خرما دوس ندارم و نمی خورم ولی بیشتر از دو سال است که از یک لبنیاتی خاص خرما میخرم چون خرماهاش سیاه پر کلاغی ، شیره دار ، یک اندازه ، نرم ، تازه و خلاصه دقیقن همانطور است که مریم دوست دارد و می پسندد ، تنها ایرادش این است که مردک قیمت خون باباش حساب میکند ، تقریبن دو برابر جاها و خرماهای دیگر ... امروز به صد قدمی...
-
7/7
شنبه 6 مهرماه سال 1392 22:14
هنوز 7/7 نشده و شش روز از ماه نگذشته صفر شده ام ، انگار نه انگار که سه روز پیش حقوقمان را واریز کرده اند ... اینطوری خوب نیست ... اصلن خوب نیست ... حس سگ دو زدن بیهوده چمبره میزند دور آدم ... حس میکنی الکی خواب را بر خودت حرام میکنی هشت میزنی بیرون و هشت برمیگردی خانه ... تقصیر شرکت هم نیست ، اوضاع مملکت هچل هفت است...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 12:14
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت باید از مرگ نترسید ، اگر باید عشق عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق پیلهء رنج من ابریشم پیراهن شد شمع حق داشت، به...
-
پا توی کفش آدرز !
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 10:36
باز هم مثل پارسال پا توی کفش گرافیست شرکت کردم و برای جشنوارهء پاییز سایبرتک هدر زدم برای سایتمان ! ( برای دیدن تصویر سایز اصلی کلیک روی خود عکس لطفن ! )
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 00:01
شرایط مملکت روز به روز بدتر و اوضاع اقتصادی مردم لحظه به لحظه اسفناک تر میشود ... مطمئنم تا همین چن ماه پیش خیلی از بچچه های شرکت - از جمله خودم - اصلن بلد نبودند چطوری باید فرم درخواست مساعده پر کنند ولی همان تغییر تلخ روز به روزی که ابتدای مطلب گفتم عینهو همه جای مملکت برای بچچه های شرکت ما هم ساری و جاری است ،...
-
نظرسنجی
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 00:36
شما از بین این دو طراحی کدوم رو می پسندید ؟ : . http://yasnasanat.com/cyber1 و http://yasnasanat.com/cyber2 .
-
کل ارجمندها ...
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 13:57
پریشب برزو ارجمند مهمان برنامهء گلخانه بود و حال و هوای برنامه در فضای تولد امام رضا ... دیروزش استقلال باخته بود و مجری برنامه که می دانست برزو استقلالی است در لابلای حرفها سر به سرش میگذاشت ... نمی دانم چی گفت که برزو برگشت گفت اصلن توو کل ارجمندها یدونه قرمز هم پیدا نمی کنی ... و من را فکری کرد همین ( کل ارجمندها )...
-
یک ... دو ... سه ...
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 16:35
یک : مریم فوق لیسانس قبول شد آموزش زبان آلمانی ، رشتهء مورد علاقه و دانشگاه دلخواهش اینگونه رویای آموختن داشتن و اینهمه ارادهء معطوف به محقق کردنش تحسین برانگیز است . دو : این هم یک پُست بعد از حدود پنج ماه : سلام و صبح به خیر و بیا قدم بزنیم ! . سه : این مطلب محمدرضا دانایی را حتما بخوانید : MBA و ۲۵ نکته ی شغلی ناب...
-
خیلی شیک و مجلسی
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 23:50
در تمام این سالها انقد کم رفته ام فیسبووk یا بهتر بگویم انقد نرفته ام که پشت فرمانش نشستن برایم عینهو اولین روز تمرین با ماشین دو کلاجهء آموزشگاه رانندگی ست ! عین اولین بار قدم گذاشتن روی پلله برقی ! عین اولین باری که آدم سوار مترو میشود ! عین تجربهء اولین گوشی موبایل ! و عین خیلی اولین های دیگر ... یک چیزی می گویم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 00:13
جواب نوار قلب و اکو توی جیب زنگ میزنم به مطب دکتر که وخت بگیرم برای تست ورزش ... خانم منشی توضیح میدهد که نباید در حال مصرف داروی خاصی باشم و شب قبلش حمام کنم و از سرشانه و سینه تا پایین شکم را shave کنم ... حرف توو حرف میشود سر اینکه یکشمبه کار دارم و لطفن وخت من را بیندازید سه شنبه و هزینه چقدر میشود و اینها و آخر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 15:47
حیف که دنیا رو آدم بزرگا خراب میکنن ... ( از افاضات مرد حدودن چل ساله ای که هنوز به پاهاش پودر بچچه میزند )
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 01:02
درد داشتم ، وخت گرفتم و رفتم متخصص قلب ، صد هزار تومن خرج ویزیت و نوار قلب و اکو کردم که آخر سر آقای متخصص بگوید سیگارت را کم کن و روزی هم بیست دقیقه بدو ... همین اخوی ؟! ... فقط همین ؟!
-
إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا ...
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 22:42
بنام خداوند بخشنده و مهربان هنگامی که زمین به سخت ترین زلزله خود به لرزه درآید و زمین آنچه که در درون خود دارد بیرون می افکند و انسانها از سر تعجب و حیرت میگویند: زمین را چه پیش آمده است؟ در آنروز زمین تمامی اخبار و اسرار خویش را روایت میکند آری پروردگارت به وی وحی کرده که به سخن آمده و اسرار را بگوید در آنروز مردم...