-
در این نظرسنجی راحت باشید لطفن !
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 00:31
مریم می گوید از وختی آمده ای بلاگ اسکای دیگر از آن پستها و نوشته های قوی و خوب زمان پرشین بلاگت خبری نیست ... البته این قوی و خوب اسبق نظر لطف ایشان است ! ... و در ادامه می گوید مطالب اخیرت واقعن مزخرف است ... که البته این هم نظر لطفشان است ! ... - معمولن اینطوری است که آدم در مورد امورات مربوط به خودش خیلی نمی تواند...
-
چن خط برای عسل عمو
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 14:49
الان نگار کوچولو ( دختر داداش مجید ) حدودن ۱۶-۱۷ روزه است ماشالا ... و ما فقط یکبار همان روز اول توی بیمارستان صورت ماهش را دیده ایم ... دورادور هم شنیده ام که مامان گله کرده که نمی گذارند آدم بعد یک عمر آرزو نوه اش را ببوسد چون می گویند بچچه مریض می شود و بابا هم گفته اگر اینها معرفت داشتند حالا که فقط قد یک خانه...
-
سه تصویر ... کات . ( ۴ )
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 15:37
تصویر اول : نزدیک ظهر ... یکی از خیابانهای جنوب شهر تهران ... آخرین چراغ سبز بیلبیلک CNG ماشین دارد چشمک می زند و من سرعتم را بیشتر کرده ام که برسم به پمپ گاز ... جلوی یک دبستان دخترانه مادری چادری و لاغر اندام دارد کوله از پشت دخترکش که تازه از مدرسه زده بیرون می گیرد ... به یک سرعت گیر ساندویچی پدر مادر دار می رسم و...
-
کاش همیشه باشی پسر ...
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 01:43
خوشحالم که محسن برگشته و توی پرسه می نویسد ... فقط کافی ست همین پست دومش ( کمتر از یکسال زمان باقی ست ) را بخوانید تا مثل من تصدیق کنید که حضور آدمهایی مثل محسن با این قلم جادویی و دیوانه کننده برای بلاگستان غنیمت بزرگ و ارزشمندی ست و غیبتشان خسرانی عظیم برای آن دوستانی که دنیای مجازی بلاگستان برایشان اصلن جنبهء فان و...
-
یک چند شماره ای دیگر ...
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 15:27
1- آن خبر گنده و حدوث عظیم که چن روز پیش عرض کردیم این بود که هفتهء پیش ما با رئیسمان حرفمان شد و دعوا کردیم و صدایمان را برای هم بردیم بالا و الفاظی که نباید به کار بردیم و دست آخر اینجانب یک لگد زدیم زیر ماتحت یکسری پروژکتور و جعبه و یونولیت که وسط شرکت ولو بود و ژیلهء مان را تن کردیم و کیفمان را ورداشتیم و زدیم...
-
زندگی
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 22:43
- زندگی منشوری ست در حرکت دوّار ... - بیست و چند سال پیش وختی سریال داستان زندگی ( هانیکو ) با آن موسیقی به یاد ماندنی و این جمله در اول تیتراژش از شبکه دو پخش میشد انقدر بچچه سال بودم که معنی ش را درست متوجه نشوم ... درک همین جملهء ساده انگار نیاز به افتادن در این دُور دوّار دارد ... -
-
این بخش فعلن اسم ندارد
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 10:51
شاید خیلی ها باشند که علاقه ای به عکاسی کردن نداشته باشند ولی بعید است کسی باشد که از تماشای عکس خوشش نیاید و لذت نبرد ... البته خب سلیقه ها متفاوت است و مثلن یکی از تماشای عکس حیوان و منظره و طبیعت سرشار لذت می شود ، یکی از دیدن عکسهای خبری و حاوی سوژه های اجتماعی و دیگری از تماشای عکس های هزار الله اکبر Lختی فی سبیل...
-
روی کله ت واستا و به دنیا نیگا کن
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 10:09
این عکس را دیروز غروب گرفتم ... شب وختی داشتم توی گوشی م نگاش می کردم اتفاقی شد که این شکلی دیدمش ... یعنی از یک زاویهء دیگر ... و اینطوری شد که دیدم همان منظرهء ساده و زیبا از زاویه ای دیگر چقدر نامانوس و عجیب و پیچیده و حتی ترسناک به نظر می رسد ... خیلی چیزها در زندگی آدم برعکس پروسه ای ست که این عکس طی کرد ... یعنی...
-
یکی بیاد فکّ منو جمع کنه !
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 01:40
امروز دو تا صحنه دیدیم که فکّمان را تا نزدیکی های زمین پایین آورد ! ... لذا چون دوست داریم شادیهایمان را با شما تقسیم کنیم برایتان تعریفشان می کنیم انشالله تعالا که حظ دنیوی و اجر اخروی به میزان لازم عایدتان بگردد ! ... اولی توی پیاده روی خیابان عباس آباد نرسیده به ولیعصر بود که صبح کلهء سحر ناشتا یک آقا پسر ریش...
-
عمو کرگدن
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 00:56
از به دنیا آمدن آخرین نوزاد توی خانوادهء ما ( وحید ) بیست و هفت سال گذشته ... آنموقع من فقط ۹ سالم بوده و قاعدتن متوجه عظمت و شکوه چنین پدیده ای نبوده ام ... و حالا بعد از بیست و هفت سال یک مسافر کوچولوی دیگر پا شده اینهمه راه را کوبیده و از سیارهء گل سرخ آمده که قدم سر چشم ما بگذارد و میهمان همیشگی خانهء ما باشد ......
-
دیدار به قیامت بابای شرر بانو
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 10:27
- زری : پدر شرر بانو رفت - سمیرا : بابای شرر آسمانی شد -
-
هیچ باشکوه
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 00:31
حتی اتفاقهای خیلی خیلی بزرگ هم موقعی که مکرر بشن واسه آدم معمولی جلوه میکنن ... مثلن همین خلق شدن و تولد یک نوزاد ... اما وختی فقط برای چن لحظه بهش دقیق بشی میبینی به طرز وحشتناک و دیوانه کننده ای عظیم و عجیب و باشکوهه ... شکل گیری یک انسان با این همه پیچیدگی از هیچ ... واقعن از هیچ ... و بالیدن این هیچ در فضایی کوچیک...
-
کرک جان
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 10:29
بشر در طول تاریخ همیشه آواز خوندن رو دوس داشته و حتی اگه صدای خوبی نداشته رویا و آرزوشو داشته ... همیشه خواننده ها رو دوس داشته ... گاهی حتی تا سرحد پرستش ... نمونه هاش هم فراوونه... بیتل ها ... الویس پریسلی ... مایکل جکسون ... همین گوگوش خودمون ... چه چیزی آوازه خوان ها رو تا این حد محبوب قلبهای مردم میکنه ؟ ......
-
دنیا خوابی است که نباید آن را باور کرد
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 10:21
همه ما در روز اول برهنه به دنیا می آییم و در روز آخر هم برهنه از دنیا می رویم. مسئله این است که در برهنگی روز اول همه ما پاک هستیم و در برهنگی روز آخر ... این سطرها افتتاحیه و دروازهء وبلاگی ست که اگر مخاطبش نبوده باشی و مطالبش را نخوانده باشی و به همین معرفی بسنده کنی بنظر می آید متعلق به یک آدم شدیدن مذهبی باشد ......
-
آدمماشینها ...
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 13:38
دیروز عصر داشتیم با مریم و کیامهر می رفتیم خانهء محسن و ایرن ... مهدی پژوم و رولی پشت سرمان می آمدند مهربان هم قرار بود از محل کارش بیاید ... توی ترافیک نواب ماشینها را نگاه می کردم ... بیشتر پلاکهایشان را ... به این فک میکردم که چقدر حیف شد سیستم قدیمی شماره گذاری ماشینها با اسم شهر و حروف الفبا منسوخ شد ... یاد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 10:32
تأکید مراجع تقلید و علما بر حمایت از مردم بحرین -
-
معجزه در حیاط
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 23:34
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 22:51
بعضی وختها بعضی آدمها مثل ته ماندهء آجیل عید می مانند یعنی با اینکه در اصل هنوز هم قیمتشان همان خدا تومن است ولی دوزار هم نمی ارزند ...
-
عین الاغ
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 09:37
حدودن دو سه ماهی شد که مریم صبحها با ما می آمد ... اوائل خیلی شور و حال و انرژی داشت ... بعد کم کم آرام تر و بی حال تر شد تا جایی که این اواخر از همان لحظه سوار شدن می خوابید تاااا مقصد ... خودش که می گوید مال بداخلاقی و بدعنقی های صبحگاهی من بوده این روند ... و حالا که از دیروز مریم دیگر همسفر صبحهای ما نیست یکجوری...
-
خسران محتوم ازلی ابدی
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 15:56
تمام شد ... خلاص . و حالا فقط چن ساعت بیشتر نمانده از تعطیلات نوروز ۱۳۹۰ که اینهمه وخت یعنی حدودن تمام روزهای سال هشتاد و نه را ناخودآگاه منتظرش بودیم ... در این چن ساعت باقیمانده احیانن دوشی و اصلاحی و شامی و بعد هم خواب که برادر مرگ است ... خودمان را هم که جر بدهیم خیلی زود فردا صبح آفتاب عینهو میلیونها سال گذشته...
-
سه تصویر ... کات . ( ۳ )
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 11:37
تصویر اول : غروب یکی از روزهای فروردین ، انتهای اتوبان شهید همت که اسمش می شود یک شهید دیگر ... شهید زین الدین که شاید مادرش امسال هم سبزه گذاشته روی سنگ مزارش ... داریم می رویم خانه دختر عموی مریم عید دیدنی ... بعد ازدواجشان اولین بار است که می رویم ... یکجورایی حکم آشتی کنان را هم دارد ... سال نو و زدودن کدورتجات و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 13:18
حکایت من و تعطیلات عید حکایت آن بابایی ست که نشسته بود هی سوزن میزد به تلاونگش و هی می گفت آخ !
-
خوش به حال ماهی ها
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 19:06
سفر همیشه غریب و خوب است حتی برای مسافری مثل من که خیلی اهل سفر و لذت بردن از لحظه لحظه هایش نیستم و به قول یکی از دوستانم رفیق و آدم درون شهری هستم ! ... سفر همیشه خوب است و این خوبی وختی صدچندان می شود که همسفران زلالی داشته باشی از این دست که ما در این سفر کوتاه اما بلند داشتیم و ایضن میزبان نازنینی مانند مهدی پژوم...
-
خواااااب
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 00:27
نشستم پای دکمه ها که بنویسم دکمه دکمه قبل رفتن و جاده شدن ولی انگار شدنی نیست وختی دل و سر یکدل نیستند و سرسری اند نه اینطوری نمی شود باید ... هوم ؟ ... باید چی ؟ هیچچی بابا پس خفه شو و برو بگیر بخواااااب تا عید سال بعد .
-
یک بهاریهء تلاونگی !
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 11:57
وحید وب گپ که بعد از چند ماه برگشته و اینجا در بلاگ اسکای می نویسد توی پست افتتاحیه و نوروزی وبلاگ جدیدش انصافن حرف خوبی می زند : ... مگر چه فرقی بین سال هشتاد و نه و نود هست؟همان کارها،همان تکرارها،همان روزمره ها،همان جملات کلیشه ای که بیاییم در سال نو دل ها را خانه تکانی کنیم و کینه ها و کدورت ها رو دور بریزیم.همان...
-
دو عکس از امروز
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 20:32
-
همینجوری های صبح آخرین روز سال
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 11:05
1- تمام سعی خودمان را نموده ایم که امروز لنگ ظهر بیدار نشویم تا به همه کارها برسیم ... خرید لباس و خریدهای عید و مرتب کردن و گردگیری نهایی و اینجور شر و ور ها ... 2- ببخشید که فرصت نشد برای آن پست مصوری که گفتم ... وختی کارمند باشی آنهم از نوع مزخرفش اینطوری می شود دیگر ... همه کارهایت می ماند برای دیقهء نود ... 3-...
-
زری و کیامهر و خودم !
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 09:38
۱- زری برگشته ... باز هم توو بلاگ اسکای و اینجا می نویسه . - ۲- پست تبریک صوتی عید کیامهر رو حتمن ببینید و بشنوید بازم یه آس و تکخال دیگه از این نازنین بلاگستان که دلش میطپه برای دور هم جمع کردن دلهای دوستانش ... - ۳- اگه فرصت بشه آخرین پست امسالم یه همچین چیزی خواهد بود : سالی که گذشت به روایت عکسهای توی گوشی م ! -
-
کار در منزل !
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 15:15
عمیقن متنفرم از خونه تکـونـی که اسمش بی خونه و ت بیشتر برازندشه ! مخصوصن وختی زن و شوهر جفتشون کارمند باشن و همهء این کارای چرت و جفنگ رو مجبور باشن توو یکی دو روز آخر و هول هولی انجام بدن ! ( عکس مال همین ده دیقه پیشه لامصصب ! ) - ( این هم نتیجهء عمل بعد از پنج ساعت تلاش صادقانه ! ) -
-
هذیونهای ساعتِ هفت صُب
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 07:20
اگه آدم آدم بود با خودخواهیاش دنیا رو واسه بقیه آدما تیره تر از اینی که هست نمی کرد اگه خدا خدا بود الکـی ادعای عادل بودن نمیـکرد و همه چـیزو به اون دنیـا حوالـه نمی داد اگه آدم خدا بود حتمن ظرف نیم روز دنیا رو به لجن و تباهی و نابودی محض می کشوند اگه خدا آدم بود یه کم به این حرفا فک میکرد و رویه شو عوض میکرد توو...